هنر، شعر، طبیعت

 

  • «از محبت، نار نوری می‌شود// وز محبت، دیو حوری می‌شود»
    • مولوی
  • «از هرچه بگذری، سخن دوست خوش‌تر است// از یار ناز خوش‌تر و از من نیازها»
    • ادیب پیشاوری
  • «اغلب، دوستان ما از خطرناک‌ترین دشمنان هستند.»
    • آندره ژید
  • «اگرچند، بدخواه‌کشتن نکوست// از آن کشتن آن به که گرددت دوست»
    • اسدی طوسی
  • «اگر دوستان نتوانند از گناهان کوچک یکدیگر چشم‌پوشی کنند، نخواهند توانست دوستی خود را به جایی برسانند.»
    • لابرویر
  • «اگر دوست تو مرتکب خطایی شد از دوستی او صرفنظر مکن زیرا که انسان در معرض خطا است، تا می‌توانی دوست برای خودت آماده کن نه از برای مالت.»
    • فیثاغورس
  • «اگر هر کس همه کس را دوست می‌داشت همه کس صاحب دنیا می‌شد.»
    • فردریش شیلر
  • «این دغل دوستان که می‌بینی// مگسانند دور شیرینی»
    • سعدی
    •  


           
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 9:15
ارسطو

 



           
چهار شنبه 12 مهر 1391برچسب:, :: 8:45
ارسطو

 



           
سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 16:22
ارسطو

 



           
سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 16:4
ارسطو

 
آن بالا که بودم، فقط سه پیشنهاد بود. اول گفتند زنی از اهالی جورجیا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار بود خانه ای در سواحل فلوریدا داشته باشیم. با یک کوروت کروکی جگری. تنها اشکال اش این بود که زنم در چهل و سه سالگی سرطان سینه میگرفت. قبول نکردم. راست اش تحمل اش را نداشتم. بعد موقعیت دیگری پیشنهاد کردند : پاریس خودم هنرپیشه می شدم و زنم مدل لباس. قرار بود دو دختر دو قلو داشته باشیم. اما وقتی گفتند یکی از آنها نه سالگی در تصادفی کشته میشود. گفتم حرف اش را هم نزنید. بعد قرار شد کلودیا زنم باشد. با دو پسر. قرار شد توی محله های پایین شهر ناپل زندگی کنیم. توی دخمه ای عینهو قبر. اما کسی تصادف نکند. کسی سرطان نگیرد. قبول کردم. حالا کلودیا- همین که کنارم ایستاده است - مدام می گوید خانه نور کافی ندارد، بچه ها کفش و لباس ندارند، یخچال خالی است. اما من اهمیتی نمیدهم. می دانم اوضاع می توانست بدتر از این هم باشد. با سرطان و تصادف. کلودیا اما این چیزها را نمی داند. بچه ها هم نمیدانند.



           
سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 11:41
ارسطو

 



           
سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, :: 11:36
ارسطو

 

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است 
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین 
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت 
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد 
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است ...



           
یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, :: 15:40
ارسطو

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هنر، شعر، طبیعت و آدرس darham.f.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 13
بازدید کل : 9833
تعداد مطالب : 15
تعداد نظرات : 40
تعداد آنلاین : 1